باب الحوائجم من و موسی بن جعفرم
صدها گره به کار من افتاد و مضطرم
کنج سیاه چالم و همچون گلم ولی
گلچین به ضربه های تبر کرد پرپرم
هر کس رسید دیدن من کرد اشتباه
چیزی دگر نمانده از این جسم لاغرم
از حلقه های سلسله خون می چکد،رضا
یکدم ببین که هست پر از زخم پیکرم
مرهم به روی زخم گذارد عدو،ولی
هر دم لگد به جای لگد خورد بر سرم
گفتم به او هر آنچه که خواهی مرا بزن
اما میاوری تو به لب نام مادرم
شد استخوان پای من از ضربه تا ولی
دیگر نخورد نیزه به گودی حنجرم
*****
شائق
- پنج شنبه
- 8
- فروردین
- 1398
- ساعت
- 10:7
- نوشته شده توسط
- میرکمال
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه