بغض نگاه خسته ی تان، ای مسیح من
مانند سنگ؛ شیشه ی قلب مرا شكست
دار و ندار زندگیم نذر خنده ات
غصّه نخور، كه ارتش زینب هنوز هست
در راه پاسداری آیین كردگار
عمریست در كنار شما ایستاده ام
این بچه های دست گلم را ز كودكی
من با وضو و حبّ شما شیر داده ام
سر مست باده های طهورایی توأند
شمشیرِ دستِ هر دو یشان تیز و صیقلی ست
پروانه وار منتظر اذنِ رفتنند
رمز شروع حمله شان ذكر یا علیست
ای پادشاه - تا تو رضایت دهی - ببین
سر بند یا علی به سر خویش بسته اند
بر فوت و فن نیزه و شمشیر واقف اند
چون پای درس ساقی لشگر نشسته اند
عباس گفته: خواهر من! مرحبا به تو
این مردهای كوچك تو، شیر شرزه اند
مبهوت سبك جنگ و رجزهایشان شدم
شاگردهای اول پرتاب نیزه اند
گفتم به بچه های عزیزم كه تا ابد
غمگین زخم سینه ی یك یاس پرپرم
تا آخرین نفس به عدو تیغ می زنید
با نیت تلافی سیلی مادرم
در آزمون صبر و محن، مادر شما
با نمره ی قبولی تان گشت رو سپید
در دفتر كرامت من دست حق نوشت
ای دختر شهید، شدی مادر شهید
شاعر: وحید قاسمی
- دوشنبه
- 13
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 12:50
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه