بيا كه از غمت اي دوست خون جگر شده ام
در آتش غم هجر تو شعله ور شده ام
تو مثل يك پدر ِ از سفر نيامده و
منم طفل يتيمي كه در به در شده ام
‹‹خودت اجازه نده بعد از اين گناه كنم››
كه من ميان گنه از تو بي خبر شده ام
به جز زيان به تو خيري نداشتم آري
مرا ببخش براي تو درد سر شده ام
به انتظار تو در جاده بس كه استادم
شبيه مادر تو دست بر كمر شده ام
شدند پير جوانان و پيرها مُردند
بيا ببين ز فراقت كه محتضر شده ام
هنوز هم به وصالت اميد دارم من
نگو كه قبل تو من راهيِ سفر شده ام
(هاني امير فرجي)
- دوشنبه
- 13
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 13:1
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه