چند خطي دارم از زندان سخن خاكم به سر
چهارده سال است دوري از وطن خاكم به سر
باز نامردي يهودي،باز معصومي غريب
نيست كاري را بلد غير از زدن خاكم به سر
شد گريز روضه هايت روضه هاي پنج تن
ارث بردي از حسين و از حسن خاكم به سر
داشت اعضاي تنت در آن سيه چال نمور
با غل و زنجير جنگ تن به تن خاكم به سر
تخته ي در،چهار حمال و بماند باقي اش
اين هم از تشيع اين آقاي من خاكم به سر
چندتا دارد كفن در موقع دفن اين امام
مانده تنها يك امامم بي كفن خاكم به سر
پيش چشم مادرش پيراهنش را برده اند
بي كفن،دور از وطن،بي پيرهن خاكم به سر
- دوشنبه
- 12
- فروردین
- 1398
- ساعت
- 15:16
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه