بهار هستی
ای بهار هستیام دیده بگشا اكبرم
باعث سرمستیام دیده بگشا اكبرم
از غمت بشکستیام دیده بگشا اكبرم
******
دیده بگشا اكبرم كن تماشا اكبرم
میچکد بر گونهات اشك بابا اكبرم
اکبرم تاب پدر بردهای در ماتمت
قامت بشکسته را هدیه دارم از غمت
ای نهال سرخوش باغ و بستانم علی
آمدم تا آخرین بار عزیزم بوسمت
ای بهار هستیام باعث سرمستیام
با غمت بشکستیام از الم بگسستیام
شد سر بالین تو خون نواز دیدهام
هالة غم خیمه زد بر فراز دیدهام
من غریق درد و غم تو تبسّم میکنی
آخر این گلخنده ات گشته راز دیدهام
باعث سرمستیام دیده بگشا اكبرم
ای بهار هستیام دیده بگشا اكبرم
******
دیده بگشا اكبرم كن تماشا اكبرم
میچکد بر گونهات اشك بابا اكبرم
بر سر نعشت ره خیمه را گمکردهام
اشك خونم مخفی از چشم مردم کردهام
زین همه نامردمی یاد جدم مصطفی
یاد دستان علی یادی از خم کردهام
از الم بگسستیام دیده بگشا اكبرم
ای بهار هستیام باعث سرمستیام
یوسف زهرا تویی من پی پیراهنم
با ترنّم لحظهای جان ببخشا بر تنم
در سكوت غم فزا رنگ غم شد آرزو
غنچة لب برگشا مست آوایت منم
عاشق این مستیام دیده بگشا اکبرم
ای بهار هستیام دیده بگشا اكبرم
******
دیده بگشا اكبرم كن تماشا اكبرم
میچکد بر گونهات اشك بابا اكبرم
دیده وا كن بنگرم با دو چشم خونفشان
در كنار نعش تو دل غمین و نوحهخوان
همنوا با نالة زینب خونینجگر
نغمة وا اكبرم میرود تا آسمان
ای بهار هستیام باعث سرمستیام
با غمت بشکستیام از الم بگسستیام
همره جانت دلا بین كه جانم میرود
نالة واحسرتا بر زبانم میرود
سینه شد لبریز غم سوزم از درد درون
سوزش این غصّه تا استخوانم میرود
با غل غم بستیام دیده بگشا اکبرم
ای بهار هستیام دیده بگشا اكبرم
******
دیده بگشا اكبرم كن تماشا اكبرم
میچکد بر گونهات اشك بابا اكبرم
بی رخ زیبای تو زندگانی مشكل است
ناوک هجران تو تیر کاری بر دل است
باغبانم چهرة گل تماشا میکنم
لالة پرپر شده باغبان را قاتل است
با غمت بشکستیام دیده بگشا اکبرم
ای بهار هستیام باعث سرمستیام
******
كی تواند سر نهد بر سر نعش پسر
فرق منشق گشته را شوید از اشك بصر
سروری گو از حسین از دلی محنت نصیب
از فغان باغبان بر نهال بیثمر
از الم بگسستیام دیده بگشا اكبرم
ای بهار هستیام دیده بگشا اكبرم
******
- چهارشنبه
- 14
- فروردین
- 1398
- ساعت
- 17:53
- نوشته شده توسط
- محمدرضا سروری
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه