خون خورم در غم آن طفل كه جای لبنش
ریخت دست ستم حرمله خون در دهنش
كودكی كآب ز سرچشمۀ وحدت می خورد
گشت از سوز عطش، آب، روان در بدنش
گر تن نوگل لیلا نبود لالۀ سرخ
از چه آغشته به خون گشت چنین پیرهنش
غنچهای از چمن زادۀ زهرا بشكفت
كه شد از زخم سنان، چون گل صد برگ، تنش
گلشنی ساخته در دشت بلا گشت، كه بود
غنچهاش، اصغر و گل، قاسم و اكبر سمنش
تشنه لب كشته شد آن شاه، كه با خنجر و تیر
گشت ببریده و شد دوخته بر تن، كفنش
آن كه باشد نظرش داروی هر درد «سنا»
چشم دارم كه فتد گوشه چشمی به منش
شاعر:سنا
- دوشنبه
- 13
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 14:45
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه