تو در تجلّیاتِ الهی چنان گمی
دنبال مرگ میروی و در تبسمی
آری جلو جلو تو به معراج رفته ای
مبهوت مانده ام که تو در عرش ِ چندمی
باز از مسیح حنجرهی خود اذان ببار
بر این کویر تشنه بنوشان ترنمی
هر لحظه در سلوک مقامات نو به نو
پیغمبرانه با خود حق در تکلمی
شوق وصال میچکد از هر نگاه تو
لبریز عشق و شور و خروش و تلاطمی
پر باز کن برو ! که مجال درنگ نیست
جای تو خاک، این قفس تیره رنگ نیست
این گونه بود بر تو سلام و درودشان
دیدی چه کرد با تو نگاه حسودشان
از کینهی علی همه آتش گرفته اند
اما به چشم های تو میرفت دودشان
محراب ابروان تو را برگزیده اند
شمشیرهای تشنه برای سجودشان
طوفان خون به پا شده در بین قتلگاه
دور و بر تنت ز قیام و قعودشان
فُزتُ وَ ربِّ کرب و بلا را بخوان علی !
فرق تو را نشانه گرفته عمودشان
دیدم چگونه پهلویت از دست رفته بود
در حمله های وحشی و سرخ و کبودشان
این پلک های زخمی خود را تکان بده
لب باز کن بر این پدر پیر جان بده
این گونه بود بر تو سلام و درودشان
دیدی چه کرد با تو نگاه حسودشان
از کینهی علی همه آتش گرفته اند
اما به چشم های تو میرفت دودشان
محراب ابروان تو را برگزیده اند
شمشیرهای تشنه برای سجودشان
طوفان خون به پا شده در بین قتلگاه
دور و بر تنت ز قیام و قعودشان
فُزتُ وَ ربِّ کرب و بلا را بخوان علی !
فرق تو را نشانه گرفته عمودشان
دیدم چگونه پهلویت از دست رفته بود
در حمله های وحشی و سرخ و کبودشان
این پلک های زخمی خود را تکان بده
لب باز کن بر این پدر پیر جان بده
شاعر:یوسف رحیمی
- دوشنبه
- 13
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 17:16
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه