ز اشکم آب پاشیدم پیت تا زود برگردی
همین لحظه شماری کرده ام تا جلوه گر گردی
مسیر خیمه را تا نعش تو را با اشک پیموده ام
دو لب واکن که سیراب از فرات این بصر گردی
نشینم در کنارت تا نخیزی برنمی خیزم
مشو راضی علی جان باعث مرگ پدر گردی
اگر چه جد من داغ تو را بر من خبر داده
ولی باور نمی کردم چنین شق القمر گردی
دلم خواهد در آغوشت بگیرد لیک می ترسم
که تا دستم رسد بر پیکرت پاشیده تر گردی
شاعر:حیدر توکل
- دوشنبه
- 13
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 17:24
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه