• سه شنبه 15 آبان 03


بحر طویل میلاد حضرت صاحب الزمان(عج) و گریز به مصایب اهل بیت ع

1244
2

*بحر طویل میلاد با سعادت حضرت صاحب الزمان*

بند اول :
شب نوراست و شب جشنُ سرور است و شب زمزمه ی سوره ی نور است و همه عرش و جنان گشته چراغانی و نورانی و غرق شعفند حور و ملک عرش و فلک جن و بشر، کل خلایق همه زین نعمت عظما که خداوند حیّ لم یزلی عالی اعلا همه ی نعمت خودرا بکند عرضه به دنیا ، بنشستم بنویسم که خداوند زالطاف و عنایات و کرامات خودش قصد نموده بکشد نور منوّر، ز یدِ قدرت خود قامت اطهر، بکشد روی مهی را که شود بر همه ی خیل بشر هادی و سرور ، بشود شافع محشر ، ثمر نخل امامت شود و زیور و گوهر، به همه خلق کند رهبری و سروری آن حجت موعود ، همه جان خلایق به فدایش همه ی خلق گدایش ، نه چنان عیسیِ مریم که دَمَد بر بدنِ مرده ی صدساله که زنده شود او ؛ خیر ؛ که کافیست بریزند به جسم و بدن ِ مرده ی صد ساله فقط ذرّه ز خاک ِ کف پایش ، چه بگویم به ثنایش ؛ عالمی را به تحیّر فکند لحن صدایش همه عالم به فدایش که در این نیمه ی شعبان ، خداوند کریم خلق نموده رخ دلجوی ِ امیر و ولی و صاحب مارا.

بند دوم :
صلوات از طرف خالق سرمد به رخ ماه لقای علی و حضرت احمد ، صلواتِ همه ی خیل بشر، حوروملک یکسره بر آل محمد (ص)؛ وَچه زیبا شبی است این شبِ خوش یُمن ، که همه نعمت حیّ ازلی بر همه ی خلق جهان گشته هویدا ، شده نازل، که دگرباره در این روز عزیز ، دین خدا دین نبی الله اکرم شده کامل، به همه عالم و آدم بِدهد هدیه امامِ حسنِ عسکری آن حجت حق ، کآمده بر روی زمین روح نبییّن و اُمَم محض ارادت ، که دگرباره ثمر داده همان نخل امامت،ولی الله کرامت قدمش باد مبارک ، ثمرت باد مبارک، گوهرت باد مبارک، قمرت باد مبارک، شب میلادِ گرامی پسرت باد مبارک خجل از دیدن رویش قمر و شمس جهانتاب ، که قدم رنجه نموده به جهان گل پسر حضرت ارباب ، ُ همه صف بکشیدند به اذن حق اعلا که در این لحظه ببینند ؛ نوه ی شیر خدارا.

بند سوم :
چه بگویم چه بگویم زتو من حال که خود روح ِ دعایی و صفایی و وفایی، توهمان گمشده و یوسف مایی، تو جگر گوشــه ی خیر نسایی؛ چه شود پرده زرخسار و جمالت به کناری بزنی ؛؛ بر همه ی خلق شها رخ بنمایی و همان لحظه دل از دوست و دشمن بِرُبایی،، تو بگو تا به کی ای شاه صبوری؟؟؟!!!، تو بگو تا به کی از روی تو دوری؟؟؟؟؟!!! تو کجایی؟ تو کجایی؟ تو کجایی؟ بخدا فاطمه رو بر حقِ دادار زده تا تو بیایی؛؛ تو که خود حصن حصینی، به رکاب دوجهان نقش و نگینی، تو خودت ناطق قرآن مبینی، من بمیرم که تو ای گل پسر فاطمه تنهــــا ترین فرد زمینی؛؛ تو امیری تو امیریُّ فقط این من و ماییم که سربارترینیم و گنهکارترینیم، زگنه کردن خود راه تو بستیم،،دلِ غم داره تورا هر دم و هر لحظه شکستیم، بخدا خسته شدیم ای پسر حضرت زهرا نوه ی شیر دلِ حضرت مولا؛؛ جانِ زینب قَسَمَت میدهیم اینبار تو بازآ ،، زدعا کردن ما کار به جایی نرسیده تو که خود روح دعایی، پسر خون خدایی تو بخوان شاه برای فرجت متن دعا را.


بند چهارم :
تو بیا و زهمان لحن حجازیِ خودت روضه بخوان از در و دیوار و زآن شعله ی افروخته بر باب علی و زهمان سرخی مسمار و بخوان روضه از آن پهلو و آن دنده که در پشت در خانه شکست ُ وَ عدو دست یداللهی مولای زمان بست و از آن خون ، کزآن میخ در خانه چکیدُ و از آن لحظه که زهرا به زمین خورد و پی اش مریم سارا به زمین خورد و ز بعدش همه ی آل عبایِ شه بطحا به زمین خورد و بخوان روضه از آن شاه مدینه که ز دنیا و جهان سیر شد و بعد همان واقعه ی کوچه حسن پیر شد و باز بخوان روضه ی تشییع حسن را که گُلِ بدرقه اش تیر شد و طعنه و دشنام و بیا روضه از آن ذبح عظیمی که درون صحف و مصحف حق گشته اشاره،تو بگو و تو بخوان روضه ی عاشور بلا را .


بند پنجم :
تو بخوان روضه از آن جسم و بدن ها که به زیر سم مرکب بشکسته، تو بخوان روضه ی شهزاده علی اکبر در خون بنشسته، که چگونه تن و اعضای علی از اثر خنجر و مقراض گسسته، وَ ز آن گل که زباغ نبی الله و حسین چیده شده، تسبیح پاچیده شده؛؛ و َبیا باز زآن لحظه و هنگامه بگو؛ از دل بشکسته عباس پس از آمدن متنِ امان نامه بگو و تو بخوان روضه ی مشک و علم و دست ِ بریده ، تو بخوان تیر سه شعبه که چگونه بَصَرِ حضرت ساقی بدریده، تو بخوان شاه بیامد ولی با قامت و قدّی که خمیده و در آن عرصه میدان به زمین خورده هواخواه حسین، آن که او بوده همیشه همه جا یاور و همراه حسین؛ لیـک ؛ از ضرب عمودی که سرش خورده سرش واشده شق القمر انگار شده ماه حسین،، بار دگر روضه بخوان روضه یک تیر سه پر کو ز سر چله صیّاد رمـیده ؛ وَ سفیدیه گلوی علی ِ اصغر ِ ششماهه دریده، تو بخوان روضه سردرگُمی شاه جهان را که نشد خیمه رود یا که بماند وسط ِ عرصه میدان!؛؛؛؛ به کناری بگذار و زهمه بگذر و زآن حنجر خشک و زهمان خنجر کندی که نشست بر گلویِ ناطق قرآن مبین گو ، ولی دیگر تو نخوان روضه ی گودال که زهرا رود از هوش و همه جان بدهند گر که بگویی تو که بردند به آن مجلس شوم عمه ی مارا.


رامین برومند (زائر)

  • شنبه
  • 31
  • فروردین
  • 1398
  • ساعت
  • 1:35
  • نوشته شده توسط
  • زائر

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران