مژده، ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زدهام فالی و فریادرسی میآید
زآتش وادی ایمن نه منم خُرّم و بس
موسی اینجا به امید قبسی میآید...
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
این قدر هست که بانگ جرسی میآید...
دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است
گو بیا خوش که هنوزش نفسی میآید
خبر بلبل این باغ بپرسید که من
نالهای میشنوم کز قفسی میآید...
- دوشنبه
- 2
- اردیبهشت
- 1398
- ساعت
- 17:37
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حافظ شیرازی
ارسال دیدگاه