بی سبب نسیت چنین معرکه بر پا شده است
وسط خیمه ی ما روضه مهیا شده است
دست دشمن چه قَدَر نیزه و تیغ و تیر است
هر کدامش به طریقی به تنت جا شده است
پیرمردی که عصایش به سرت می کوبید
به هوای سر تو از سر جا پا شده است
ساربان هم که طمع کرده به تو خاتم من
ناگهان در وسط معرکه پیدا شده است
هفتمین دفعه که من یا ولدی می گویم
چشم اگر باز کنی قدّ منم تا شده است
از پراکندگی پیکر تو معلوم است
بند بند تو ز سر تا نوک پا وا شده است
مادرت کو که ببیند پسران خود را
همه ی دشت پر از اکبر لیلا شده است
شاعر:عبدالحسین مخلص آبادی
- دوشنبه
- 13
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 17:42
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه