• یکشنبه 4 آذر 03


از باب جبرائیل.. -(آن‌جا که دلتنگی برای شهر بی‌معناست)

465

آن‌جا که دلتنگی برای شهر بی‌معناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست

جایی که سرسبز است با شوق کبوترهاش
جایی که تصویرش برای ذهن‌ها زیباست...

از شش جهت نور است در آیینه‎های آن
از شش جهت انگار تصویر خدا پیداست...

عاشق شدن حرف کمی از وسعت آن است
در هم گره خورده‌ست این دل‌ها که از بالاست

آن‌‌سوتر از این عرش، آبادی نمی‌بینم
این بارگاه نور، بی‌شک آخر دنیاست...

از باب جبرائیل تا منبر غزل‌خوان است
هر چشم بارانی که در این شهر پابرجاست

روزی هزاران آیه می‌بارد بر این مردم
این‌جا همان باغ بهشتی... جنة الماواست...

با لهجۀ خورشید می‌آید سروشی ناب
این جذبه از چشمان سبز سید بطحاست

این‌جا شبستان در شبستان روز در روز است
این‌جا حریم خاندان لیلة الاسراست

زیر عبای خویش می‌گیرد زمین را، او
پیغمبر امروزها... پیغمبر فرداست...

این‌جا هوا ابری‌ست باران در نفس دارد
این‌جا هوا بغض است... بغضی در گلوی ماست

از کوچه‌هایی که به جنت می‌زند پهلو
عطر غریبی می‌وزد... این عطر اعطیناست

بغضی گرفته جان من را خوب می‌دانم
بغض گلوگیر زمین در ماتم زهراست...

پژواک درد و داغ تو در شهر پیچده‌ست
غربت پس از این روزگاران باز هم پیداست...

  • دوشنبه
  • 2
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 18:28
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران