بعد از گذشت این همه لیل و نهارها
تازه شدیم مثل همه بی قرارها
غفلت که همدم همه ی لحظه های ماست
کوتاه کرده دست مرا از نگارها
میل گناه در دل ما موج می زند
بیهوده نیست این همه دوری ز یارها
در این زمانه هیچ کسی فکر یار نیست!
یعنی گرفته آینه ها را غبارها
در راه وصل او قدمی برنداشتیم
جا مانده ایم گوشه ی تنگ حصارها
افعال خویش را همه توجیه می کنیم
با کثرت مشاغل و با این شعارها ...
این چه بساطی است که ما در می آوریم
بی حرمتی به او بُوَد این گونه کارها
دیدار یار لازمه اش پاکی است و بس
تقوا مداری است نشان عیارها
خواهیم اگر که او نظری هم به ما کند
باید شویم آینه ی مهزیارها
او را به حق پهلوی زهرا قسم دهیم
شاید نجاتمان دهد از گیر و دارها
شاعر: محمد فردوسي
- سه شنبه
- 14
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 3:41
- نوشته شده توسط
- جواد
- شاعر:
-
محمد فردوسی
ارسال دیدگاه