• دوشنبه 3 دی 03

 محمد قاسمی

تقديم به امام زمان عليه السلام -(بايد بنويســد قَـلَـمِ بــاورم از تو)

735

بسم الله الرّحمن الرّحيم

بايد بنويســد قَـلَـمِ بــاورم از تو
تا رنگ نشيند به تنِ دفترم از تو
تا قـدرت پـرواز بگـيرد پَـرم از تـو
تا حِسّ تَـعلُّق بپـذيرد سرم از تو

جُز نام تو امشب به لبم نيست ترانه
"اي تيـر غمت را دل عُـشّـاق نشـانه"

بهتر كه نگيرد كسي امشب خبر از من
شايد كه دَمِ صُبح تو كردي گُـذر از من
بـا يك نظرت ، هستي من را بِخَر از من
تا كم بشود سايه ي اين دردِ سَر از من

در وادي اَمـنت خبري از خـطري نيست
باذكر تو در قلب من از غم خبري نيست

اي كــاش كه اين روسيه آدم شُــدني بود
اي كاش كه وصـل من و يـارم شُدني بود
با دل ، گِـرِهِ زُلـفِ تو مُحــكــم شُدني بود
اي كاش كه سَركُـوبِ دلـم هم شُدني بود

تا غـير تو بر هيچ كسي دل نسپارم
در راه كـسي غـير خودت پا نگــذارم

جُز نـقش تو در قـاب دلم خانه نـدارد
جُز دست تو ، سرمست تو پيمانه ندارد
اينجا كه حـقيقـت ره افـسانه نـدارد
اين موي مُجَـعّد طـلب از شــانه ندارد

جُـز صـيد شـدن در خَم گيسوت ، روا نـيست 
"كس نيست كه آشفته ي آن زلف دوتا نيست"

اي آمـدن تو ، همـه ي حاجــتِ زهرا
اي مـحـفلِ اُنس تو دلِ حضرتِ زهرا
بـا توست يقيناً همه ي عصمتِ زهرا
اي صاحبِ قُــدرتْ قَـدَرِ دولــتِ زهرا

كِي مي رسد آن روز كه بي واهمه باشيم؟
با مُنـتقمِ خونِ گُـلِ فــاطـمه بـاشيــم ...

اي جاي تو در عرش روي مـنـبرِ حـيدر 
با دست تو زينت شده انگشــترِ حيدر 
اي صف شِكن معـركه ، اي حـيدرِ حـيدر
اي مُنْـتَــقِــم و مُنْـتـَظَـرِ دخـترِ حــيدر

زينب به خُـدا چشـم به راه است بيايي
"اي گُمشـده ي مَردم عـالـَم به كُـجـايي"

آن طايفــه كه دسـت به دامانِ تو هستند
برعكس همه ،گوش به فرمانِ تو هستند
با اينـكه پـريـشانِ پـريشـانِ تو هستند
در سـاحـل آرامـش چشمانِ تـو هستند

---تا شب كه مي آيد،،،زِ مَه و مَد بنويسند
تا نـام تو را مـثــلِ محـمّد بنـويسنـد

دل گفت كه همسَنگِ منِ پـستْ زياد است
دور و بر مـيخـانه ي تو مستْ زياد است
در وادي"مـهدي طلبي" دستْ زياد است
ديــوانه و دلـداده ى پا بـَست زياد است

در محضرت اي مخزن الأَسرارِ خُداوند
اين لاف زدنها به پشــيزي نمي ارزنــد

وقـتي ز شُكـوفايي نرگس خبر آيــد
روزي كه مَـجـالِ همه ي خَلق سـرآيد
پــس در اثر صـبر ، زمـان ظـفـر آيـد
فـريادِ "أنا المهـدي ات" از مكّـه برآيد

آن روز همان مُوعِد خوشحالي زهراست
در عَهـد تو دين بسته به اظهـارِ تبرّاست

در دست بگيري اگر آن تيغ دو سر را
از ظُلم ، خلاصي بدهي نسل بشر را
از قـبر در آري بــدن آن دو نـفــر را
نـابود كُني هيمنه ي فتنه و شَـر را

ديدند خـلايق كه در اين "تجربه آبـاد"
"با آل علي هـر كه در اُفـتاد ور اُفـتاد"

  • سه شنبه
  • 3
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 13:28
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران