ای در نگاه تو رازِ هزارانِ درِ بستۀ آسمانی
کی میگشایی به رویم دری از سرِ مهربانی؟
تو با سرانگشت خود پرده از راز گل میگشایی
با دست خود شبنم صبح در کام گل میچکانی
تو در دل سنگها بغض هر چشمه را میشناسی
تو رودها را به آبیترین لحظهها میرسانی
وا میکنی مشت هرچه مترسک -که حجم فریب است-
میآیی و بیدها را به خاک ادب مینشانی
آغاز باران و خورشید در چشمهای تو پیداست
تو با درخت و نسیم و گل و شاپرک، همزبانی
کی طعم دیدار خورشید را میچشانی به گلها
کی گرد اندوه را از نگاه همه میتکانی؟
دنیای بیتو فریب است، رنگ است، نام است، ننگ است...
ای خضر ما را از این ورطۀ وهم، کی میرهانی؟
بر ما جزیرهنشینان سیارۀ درد، رحمی!
امثال ما را فقط تو از این رنجها میتوانی...
چشم انتظار تو بیرون از این شهر من ایستادم
قرآن و آیینه در دست شاید مرا هم بخوانی
میدانم ای دوست میآیی و مینشینی کنارِ
آنان که خوبند - در شهر در خلوت بینشانی-
بابای پیرم به یاد تو هر جمعه در ندبه میگفت:
«آه از جوانی به پیری...» نه در پیری و نه جوانی...
مادر بزرگم همیشه دعا میکند در حق من:
«روزی الهی ببینم که سرباز صاحب زمانی»
یک روز در مسجد سهله از شوق دیدار گفتم
حس من این است امروز در مسجد جمکرانی...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بیت آخر با الهام از بیت استاد مجاهدی:
در مسجد سهله از تو دم باید زد
در مسجد جمکران تو را باید دید
- چهارشنبه
- 4
- اردیبهشت
- 1398
- ساعت
- 14:11
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
سید مهدی حسینی
ارسال دیدگاه