عشق، هر روز به تکرار تو برمیخیزد
اشک، هر صبح به دیدار تو برمیخیزد
ای مسافر! به گلاب نگهم خواهم شست
گرد و خاکی که ز رخسار تو برمیخیزد
مگر ای دشت عطش نوش! گناهی داری
کآسمان نیز به انکار تو برمیخیزد؟
تو بهپا خیز و بخواه از دل من برخیزد
حتم دارم که به اصرار تو برمیخیزد
شعر میخوانم و یک دشت غم و آهن و آه
از گلوی تر نیزار تو برمیخیزد
مگر آن دست چه بخشیده به آغوش فرات
که از آن بوی علمدار تو برمیخیزد؟
پاس میدارمت ای باغ! که هر روز، بهار
به تماشای سپیدار تو برمیخیزد
ای که یک قافله خورشید به خون آغشته
بامداد از لب دیوار تو برمیخیزد
کیستم من که به تکرار غمت بنشینم؟
عشق، هر روز به تکرار تو برمیخیزد
- جمعه
- 6
- اردیبهشت
- 1398
- ساعت
- 18:49
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
سعید بیابانکی
ارسال دیدگاه