بر روی دوش خستگیهایم سوارم
بر شانههایم تکیه داده کولهبارم
وقتی بلاتکلیف چشمان تو هستم
راهی به جز راهی شدن دارم؟ ندارم
یک یک عمود جاده رنگ روضه دارد
تا کربلا زخم تنت را میشمارم
با هر قدم میروید اینجا مصرعی ناب
ابیات را یک یک به خاطر میسپارم
با یک طبق اخلاص میآید جوانی
از وصلۀ دشداشۀ او شرمسارم
این خاک، رنگ از خون گرفته، کاش میشد
پای تمام نخلها مرهم بکارم
این ازدحام شهر، خلوتگاه راز است
من هم دلم را با تو تنها میگذارم
از راه برمیگردم اما از تو هرگز
از اربعین تا اربعین چشم انتظارم
- دوشنبه
- 9
- اردیبهشت
- 1398
- ساعت
- 20:21
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
عباس همتی
ارسال دیدگاه