در سرم پیچیده باری، های و هوی کربلا
میروم وادی به وادی رو به سوی کربلا
میروم افتان و خیزان، از دل بنبستها
جادهای پیدا کنم تا جستوجوی کربلا
تشنگی میبارد از ابرِ سترون، میروم
تا بنوشم جرعه آبی از سبوی کربلا
ترسم این بیراههها با خویش مشغولم کنند
«بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا»
من نمیدانم کیام یا از کجایم، هر چه هست
آبرو میآورم از خاک کوی کربلا
مانده در گوشم صدای پای «هل من ناصر»ی
خواهم اکنون تا شوم لبیکگوی کربلا
بغض تاریخم، نباید در خودم ویران شوم
باید آوازی بخوانم با گلوی کربلا
در سرم شوری دگر برپاست، شمشیرم کجاست؟
«بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا»
- دوشنبه
- 9
- اردیبهشت
- 1398
- ساعت
- 20:34
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
امید مهدی نژاد
ارسال دیدگاه