در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
سرفههایش پر از جراحت بود، از لبش قطره قطره خون میریخت
چفیۀ خاک خوردهاش حالا نقشی از باغ ارغوان دارد
بین سینه بلال مجروحش غربت و داغ را اذان میگفت
باز هم روی شاخۀ لبهاش مرغ اندوه آشیان دارد
حجم بغضی که در گلو دارد کربلا کربلا مصیبت داشت
یاد شبهای حمله میافتاد، روضهاش طعم شوکران دارد
السلام علیک یا باران السلام علیک یا عطشان
به فدای لبان خشکی که زخم از داغ خیزران دارد
یاسها بین شعلهها پرپر، خیمه میسوخت یا همان سنگر
ماند یک مشت خاک و خاکستر باغ گل صحنۀ خزان دارد
قمقمه، مشک بچههای جنگ، تیر باران شد از نفس افتاد
چشم عباسهای لبتشنه موج دریای خونفشان دارد
آتش تیر و بمب و خمپاره هر طرف سنگ و نیزه و شمشیر
قتلگاه علیاکبرها ماجرا با سر و سنان دارد
تانکها، اسبهای فولادی، خاک کردند خاطراتم را
آه تنها پلاک و انگشتر یادی از نسل بینشان دارد...
- سه شنبه
- 10
- اردیبهشت
- 1398
- ساعت
- 10:56
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
سید مسیح شاه چراغی
ارسال دیدگاه