خبر رسید که سیصد کبوتر آوردند
ولی کبوتر بیبال و بیپر آوردند
رهاتر از نفس صبح، با نسیم صبا
به سوی عرش پریدند و پر درآوردند...
هزار پنجره را رو به آه، وا کردند
هزار حنجره اللهاکبر آوردند
دوباره تکهای از خاک را نشان کردند
دوباره پیکر صدچاک و بیسر آوردند
برای این همه چشمان منتظر امروز
هزار دیدۀ در خون شناور آوردند
از آن همه نفس شعلهور ولی تنها
پلاک و چفیه و یک تکه دفتر آوردند
بهار نیست؛ ولی از کجا نمیدانم،
چگونه این همه یاس معطّر آوردند...
غبار آه نشستهست بر در و دیوار
چقدر آینه یکبار دیگر آوردند
به روی شانه چنان استوار میرفتند
که اشک کوچه و بازار را درآوردند...
دوباره شهر، به تکرار کربلا برخاست
چه ازدحام عجیبی، مگر سر آوردند...
- سه شنبه
- 10
- اردیبهشت
- 1398
- ساعت
- 11:4
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
عباس شاه زیدی
ارسال دیدگاه