• سه شنبه 15 آبان 03


کربلای پنج -(برخاستم از خواب اما باورم نیست)

684

برخاستم از خواب اما باورم نیست
هم‌سنگرم! هم‌سنگرم! هم‌سنگرم! نیست

دیدم کنارم یک کبوتر پر گشوده‌ست
جز آن کبوتر هیچ‌کس دور و برم نیست

در خواب، دیشب مادرم را دیده بودم
دیدم کبوتر گشتم و بال و پرم نیست

گم کرده‌ام مُهر و وصیت‌نامه‌ام را
انگشترم! دستم! خدایا پیکرم نیست

مُهرم! وصیت‌نامه‌ام! انگشترم! هیچ
از این پریشانم که عکس دخترم نیست...

با آن کبوتر پر گشودم از دل خاک
بالا سر خود آمدم دیدم سرم نیست

سر گفتم و سرنیزه‌ها تا آسمان رفت
آمد صدایی: هیچ‌کس یاری‌گرم نیست؟

از کربلای پنج می‌رفتم به سویش
فهمیده بودم کربلای آخرم نیست...

سر کردن ظهر عطش تا شام سخت است
بر نیزه‌ها وقتی سر سرلشکرم نیست

پلکم پرید و گنبد و گلدسته دیدم
دیدم به غیر از آن کبوتر در حرم نیست

باید به سوی سنگرم برگردم اما
در من توانی که از این‌جا بگذرم نیست

برگشتم و دیدم تنم آتش گرفته
در دست‌های باد جز خاکسترم نیست

گمنامی‌ام روی مزاری نقش بسته‌ست
آن‌جا کسی می‌گرید اما مادرم نیست...

یک دفتر از من مانده در دستان مادر
غیر از پری خونین میان دفترم نیست...

  • سه شنبه
  • 10
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 11:29
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران