مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
چون دوست داشت کشته ببیند دوست
آن جان از شهود لبالب را
در هرم آفتاب شکیبایی
آن روح باطراوت دریایی
هفتاد و یک پیاله عطش نوشید
تا آب داد ریشۀ مذهب را
از شوق سوخت سینۀ غمگینش
وقتی که دید کودک شیرینش
در اوج تلخ کامی و دلتنگی
نگشود جز به شُکر مگر لب را
تا داغ کربلا نرود از یاد
در شامِ بیستارۀ بیفریاد
آن خطبههای روشن آتشگون
بُرد آبروی تیرگی شب را
رود است و بیقراری و حیرانی
کوه است و ذرهذره پریشانی
تا بادها به زمزمه میگویند
پیغام صبر حضرت زینب را
این واژههای غمزده از من نیست
باور کنید طاقت گفتن نیست
آمیخت شور عشق محرم باز
با شرم و اشک چشم مُرَکّب را
- سه شنبه
- 10
- اردیبهشت
- 1398
- ساعت
- 11:40
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
فاطمه سالاروند
ارسال دیدگاه