سری بر شانۀ هم میگذاریم
دل خود را به غمها میسپاریم
من و باران از امشب قصد داریم
بباریم و بباریم و بباریم
اگر چه زخم بیاندازه دارد
سری بر نی بلند آوازه دارد
دل هر قطرۀ باران از امشب
برایم حرفهای تازه دارد
شب آخر چه رازی داشت باران؟
هوای سرفرازی داشت باران
نگاهش را گرفت از ماه، با ماه
وداع جانگدازی داشت باران
چه یک دست و مرتب بود باران
دلی از غم لبالب بود باران
رها، یکریز، با احساس، انگار
دو قطره اشک زینب بود باران
- سه شنبه
- 10
- اردیبهشت
- 1398
- ساعت
- 11:40
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
سید حبیب نظاری
ارسال دیدگاه