میبینمت به روشنی آفتابها
قرآن شرحه شرحۀ هر شامِ خوابها...
هرشب، بر این صحیفۀ گسترده تا ابد
سرگرم مشق نام بلندت شهابها
آن پرسشی که ظهر عطش بر لبت شکفت
همواره میخروشد و دارد جوابها
بر روی خاک تبزده از شرم، جاریاند
بعد از تو، آبرو که ندارند آبها
رؤیایشان به کام عطش آب گشتن است
بر هم زدهست حلق تو خواب سرابها
دلها کتیبههای عطشنامۀ توأند
ناممکن است شعلۀ خون در کتابها
تنها دو واژه، «خون خداوند»، شرح توست
مستغنی است وصف تو از پیچ و تابها
- سه شنبه
- 10
- اردیبهشت
- 1398
- ساعت
- 12:50
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
قربان ولیئی
ارسال دیدگاه