به یار زل زده ای در میان سجاده
چه عشقی است چنین در دلِ تو افتاده؟
دل تو مست کدامین نگاه شیرین شد
که چشمهای تو را کرد غرقِ در باده؟
گذشتی از همه ی ثروتت به راه ولا
سپاه عشق به یاری تو شد آماده
گرفت دست تو را بر سریر نور نشاند
خدا برای تو این ماه را فرستاده
اسیر حُسن بزرگان شدی و این یعنی
نبود بانویی چون تو بزرگ و آزاده
تو را میان عبایش کفن نمود آخر
محمدی که بجز تو نداشت دلداده
- سه شنبه
- 10
- اردیبهشت
- 1398
- ساعت
- 13:5
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حسین جعفری
ارسال دیدگاه