گوش بسپار که از مرگ خبر میآید
خبر از مرگ چنین تازه و تر میآید
بر نمیآیداز دست کسی کاری هیچ
کار از مرگ در این واقعه بر میآید
مرگ مانند نفس با من و تو همراه است
گرم جوش است و گریزان به نظر میآید
هر کجا دلهرهای هست علاجش مرگ است
قصۀ دغدغه با مرگ به سر میآید
زندگی چشم و چراغی بهجز از مرگ نداشت
مرگ میآید و انگار سحر میآید
هر کجا خاک کنید این دل نورانی را
به خود مرگ قسم آینه در میآید
::
تا کجا چهره به چهره بنشینم با مرگ؟
منتظر ماندهام، افسوس، مگر میآید؟
- چهارشنبه
- 11
- اردیبهشت
- 1398
- ساعت
- 12:47
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
مرتضی امیری اسفندقه
ارسال دیدگاه