• سه شنبه 15 آبان 03


شعر توحیدی مثنوی -(به نام آن‌که مستغنی‌ست بالذّات)

426

به نام آن‌که مستغنی‌ست بالذّات
«بَدیعُ الاَرض» و «خلّاقُ السماوات»

خدای آشکارا و نهان هم
که یعنی داد ما را جسم و جان هم...

وجود جزء و کل پاینده از تو
به جان زنده همه، جان زنده از تو...

به جان‌ها محنت و خوشحالی از تو
جهان هم از تو پر هم خالی از تو...

کمال تو به نقصان آشنا نیست
به ملک هستی‌ات راه فنا نیست

تعالی‌الله نمی‌دانم چه ذاتی
که حلّال جمیع مشکلاتی...

نظر بر ما به عزت کن که خواریم
برآور هر تمنّایی که داریم...

ز هر مشکل چرا غمگین کنم دل
تو گر مشکل‌گشایی، نیست مشکل...

چو بادم ره مده در هر دیاری
که ننشیند ز من بر کس غباری...

دلم را وارهان از هر فریبی
به نفس ناشکیبا ده شکیبی

به کوی بردباری خانه‌ام ده
فقیرم نفس درویشانه‌ام ده...

الهی روزی‌ام کن هوشمندی
ز معراج یقینم سربلندی

مرا وارسته ساز از تنگ‌دستی
رهایی ده ز قید خودپرستی

به هر حالی غم خویش آر پیشم
رهان از غیر با غم‌های خویشم...

دلیلی بخش تا راه تو پویم
زبانی ده که تحسین تو گویم...

ز هستِ او جهان از نیستی رَست
همیشه بود و خواهد بودن و هست

به درگاهش به امّید ترحم
فلک تسبیح گرداند ز انجم

ز کُنهش نکته‌دانان را چه طَرْف است؟
سخن گفتن به جز حمدش چه حرف است؟...

چه باشد کآن به ذکر خیر او نیست
سزاوار خدایی غیر او نیست...

طریق کُنه او منزل ندارد
محیط رحمتش ساحل ندارد...

هوای لطف او چون ابر نیسان
کند بی‌منّت و بی‌خواهش احسان...

بیابان گرم و آب برکه‌ها شور
شبم تار و عماری‌دار شب‌کور

بلند ایوان و بختم بی‌کمند است
گره سخت است و دندان دردمند است

شبم تاریک و طالع خاک‌بیز است
ضعیفم شمع و صرصر تندخیز است

تهی پایم گذرگه پر ز خار است
اجل در کار و گیتی کینه‌دار است...

رهان زین‌ها منِ اندوهگین را
شفیعم کن شَفیع‌ُالمُذنِبین را...

  • پنج شنبه
  • 12
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 12:47
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران