کوفیان منتظر و در صدد آزارند
نکند داغ تورا روی دلم بگذارند
پسرم خیمه همینجاست مرا گم نکنی
پسرم دور نشو سنگ دلان بسیارند
پسرم دستِ خودَت نیست اگر تنهایی
این جماعت همه از اسم علی بیزارند!
این جماعت همه امروز فقط آمده اند
داغِ هفتاد و دوتا گُل به دلم بگذارند
سنگ ها...هلهله ها...پیکر تو...یک لشکر
وای این قوم چرا این همه خنجر دارند؟
عصرِ امروز جوانان حرم جسمت را
باید از هر طرفِ دشتِ بلا بردارند
*
دیدی آخر تو به معراج رسیدی پسرم
باید انگار تو را پیش خودم بسپارند...
- سه شنبه
- 14
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 12:53
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
محسن کاویانی
هاشم نصیری
تقدیم به کسی که صلحش حماسه بود...
تیری که سمتش رفت هم حتی ، مثل کمان قدش کمانی بود
از دست آدمها! رها میشد ، شرمنده از این ناتوانی بود
تابوت گل را بوسه زد افتاد ، از شدت شرمندگی جان داد
درپای مردی آسمان پیشه ، مردی که صلحش جان فشانی بود!
مردی که تنها رفت تا میقات ، دلخسته از تفریط و از افراط
برقلب پاکش صدهزاران زخم ، از مومنان نهروانی بود
ای کاش زخمش زخم خنجر بود ، زخم زبان از مرگ بدتر بود
زخم زبان هایی که او میخورد ، پاداش عمری مهربانی بود
ازبس که عمری ابن ملجم ها ، با اسم یاری دور او بودند
وقت نمازش هم زره می بست ، مردی که اوج پهلوانی بود
هی برد دندان بر جگر آخر ، صبرش به لب آمد ولی پرپر!
آن روز تشت خانه چون دشت ، گل های سرخ و ارغوانی بود
دلخسته بود از همنشینی ها ، با قاتلین مادرش زهرا
زهری که نوشید آخرش ،تنها ، شیرینیش در زندگانی بود... چهارشنبه 19 تیر 1392ساعت : 14:34