از كار غربتت گرهاي وا نميكند
اين شهر ، با دل تو مدارا نميكند
اين شهر ، زخم بيكسيات را...عزيز من
جز با دواي زهر مداوا نميكند
اين شهر ، در ميان خودش جز همين بقيع
يك جاي امن بهر تو پيدا نميكند
اينجا اگر كسي به سوي خانهات رود
در را به غير ضرب لگد وا نميكند
اين شهر ، شهرِ شعله و هيزم به دستهاست
با آل فاطمه به جز اين تا نميكند
ابن ِربيع ِ پست چه آورده بر سرت؟
شرم و حيا ز سِنّ تو گويا نميكند
بالاي اسب در پيِ خود ميكشاندت
رحمي به قامتِ خَمَت امّا نميكند
تا ميخوري زمين به تو لبخند ميزند
اصلاً رعايت رَمَقت را نميكند
زخم زبانش از لب شمشير بدتر است
يك ذرّه احترام به زهرا نميكند
اينجا مدينه هست ، دگر كربلا كه نيست
پس يورشي به معجرِ زنها نميكند
شاعر : علي صالحي
منبع:حدیث اشک
- سه شنبه
- 14
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 12:56
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه