در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند...
آشنایی به تماشاگه رازم دادند
آنگه از دیدۀ بیگانه نهانم کردند...
بنمودند جمالی ز پس پردۀ غیب
در کمالش به تحیر نگرانم کردند...
گوش جان را ز ره غیب سروشی آمد
سوی آرامگه قدس، روانم کردند
بادۀ صافی توحید به کامم دادند
از خودی رَستم و بینام و نشانم کردند...
داغها در دلم افروخته شد زآتش عشق
عاقبت چشم و چراغ دو جهانم کردند...
کام دل یافتم از همت عالی صد شکر
کآنچه مقصود دلم بود، چنانم کردند
فیضها یافتم از عالم بالا آن شب
در ثنا تا به ابد فاتحهخوانم کردند...
- چهارشنبه
- 18
- اردیبهشت
- 1398
- ساعت
- 12:30
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
فیض کاشانی
ارسال دیدگاه