• دوشنبه 3 دی 03


شعر غزل شهدا -(برخاستی تا روز، روز دیگری باشد)

499

برخاستی تا روز، روز دیگری باشد
تقدیر فردا قصۀ زیباتری باشد

برخاستی تا بیرق حق را برافرازی
تا از جهان، رسم تغافل را براندازی...

عشق شهادت در رگانَت مست جریان داشت
قلبت به فردایی که امروز است، ایمان داشت

رخت سفر را - رخت جنگت را - تنت کردی
تقوات را پیراهنِ پیراهنت کردی

رفتی که ما امروز، روی پای خود باشیم
نه بردۀ کس... بندۀ مولای خود باشیم...

عطر دعا در اشک شب‌های تو جاری بود
چشمان تو یادآور ابر بهاری بود

چشمان تو بارید و سنگرها نفهمیدند
پیراهنت را نابرادرها نفهمیدند

می‌خواستی دریا شوی... پیش تو کوچک بود
غم‌های او پهلوی غم‌های تو اندک بود

برخاستی تا عشق، در پای تو برخیزد
تا عطر قرآن از نفس‌های تو برخیزد

رفتی و شب‌ها بر سرت مهتاب پاشیدند
پشت سرت صدها فرشته آب پاشیدند

باران زد و پشت سرت این کوچه را تر کرد
باران زد و بغض درختان را سبک‌تر کرد

این کوچه حالا سال‌های سال، بارانی‌ست
این‌ سوی و آن ‌سویَش به نام تو چراغانی‌ست...

  • جمعه
  • 20
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 17:54
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران