• دوشنبه 5 آذر 03


شعر مثنوی دفاع مقدس -(ما دردها و داغ‌ها را می‌شناسیم)

1217

ما دردها و داغ‌ها را می‌شناسیم
غوغای باد و باغ‌ها را می‌شناسیم...

آن روزها در خونمان عشق و جنون بود
در غربت دستانمان رگبار و خون بود

تا دستمالی از جنون سربندمان بود
صد گریۀ مستانه در لبخندمان بود

نام علی را زینت سربند کردیم
اروند و بهمن‌شیر را دربند کردیم...

ما هفت دریا بی‌نشانیم و غریبیم
ما پنج وادی آیۀ امّن یجیبیم...

ما مرد دریا، مرد صحرا، مرد دشتیم
ما یادگار حملۀ والفجر هشتیم

هر کس که آن‌جا بود بی‌نام و نشان بود
آن‌جا زمین دلبازتر از آسمان بود

پا بر بلند عرصۀ آتش نهادیم
ما هشت پاییز ایستادیم، ایستادیم

ای چفیه‌های مانده در باران کجایید؟
سجّاده‌های روشن ایمان کجایید؟

بی‌سیم‌ها! من آشنای جنگتانم
فانسقه‌های جبهه! من دلتنگتانم

ای بی‌رمق فانوس‌ها، سوسویتان کو؟
مردان جنگ و رزم، های و‌هوی‌تان کو؟...

در هر رواق سنگری عطر خدا بود
تنها دعا بود و دعا بود و دعا بود

آنان که در این امتحان پیروز بودند
در کربلای پنج، دشمن سوز بودند

سرنیزه می‌فهمید آن‌جا سر به نیزه
سر بود و سرّ عشق در هورالهویزه...

ما عیش دشمن را به کامش زهر کردیم
کاری که ما در فتح خونین شهر کردیم

ققنوس‌ها بودند و آتش می‌خریدند
تن‌های عاشق زخم ترکش می‌خریدند

خاکی، ولی آیینۀ افلاک بودند
سنگرنشینان آبروی خاک بودند

فریادهای خفته را خاموش بردیم
یک کربلا آیینه را بر دوش بردیم

دشمن گریزان از صدای پای ما بود
دیوانه از فریاد یازهرای ما بود

جز «همّت» و مردی و جانبازی ندیدیم
ما عاشقی مانند «خرّازی» ندیدیم

این‌جا پر از اسطوره‌های جاودانی‌ست
این سرزمین خاکی‌ست، امّا آسمانی‌ست

هان ای بلاجویان دشت کربلایی
آه ای شهیدان، ای شهیدان خدایی

من در شما دیدم جهانی بی‌کران را
بعد از شما بستند راه آسمان را

بعد از شما ماندیم ما و زندگانی
شرمنده‌ایم ای روح‌های آسمانی

رفتید تا ما چند روزی زنده باشیم
می‌خواستید از عکستان شرمنده باشیم...

شعر بلند عشق را با خون سرودید
اصلا شما انگار این جایی نبودید...

ای آسمان، روی زمین باری گرانم
یا رب کجا رفتند آن همسنگرانم؟

  • جمعه
  • 20
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 17:58
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران