دلی داشت تقدیم دنیا نکرد
به دریا زد، این پا و آن پا نکرد...
چنان رفت با پیچش موجها
که حتّی مرا هم تماشا نکرد
به زخم تن خویش مرهم نخواست
و آن زخمها را مداوا نکرد
تو گویی که او اهل اینجا نبود
که حتّی نگاهی به دنیا نکرد...
و آن نیم جانی کز او مانده بود
به جز با خداوند سودا نکرد
و این دفتر خاطرات مرا
ز بس بینشان بود، امضا نکرد...
دریغا که چشم از جهان بست و رفت
ولی چشم این شهر را وا نکرد
دم رفتنش خنده بر گونه داشت
چنین خندهای کس به دنیا نکرد
- جمعه
- 20
- اردیبهشت
- 1398
- ساعت
- 18:0
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
عباس شاه زیدی
ارسال دیدگاه