بیا ای صبح، صادقتر بمانیم
کمی از این شقایقتر بمانیم
همیشه قابل درک است خورشید
به شرط اینکه عاشقتر بمانیم
جنون از تو، دلی آوردن از من
بساط شوق را گستردن از من
تو و چشمی که قرآن مجید است
نگاه از تو، تلاوت کردن از من
من و آوازۀ برگشتن تو
دلی اندازۀ برگشتن تو
شکوفا میکند جان جهان را
هوای تازۀ برگشتن تو
تمام عشق! چشم روشنت کو؟
هوای یک نفس برگشتنت کو؟
به داغ پیر کنعان مبتلایم
شمیم تازۀ پیراهنت کو؟
به خونِ دل، شناور چشمهایم
همیشه مانده بر در چشمهایم
نگاهم را برایت فرش کردم
قدم کی مینهی بر چشمهایم؟
چه بی چشم و چراغم تا نیایی
بهار رنج و داغم تا نیایی
در این دلواپسی حتی نسیمی
نمیگیرد سراغم تا نیایی
به رنگی از تکامل دعوتم کن
به شوق یک تغزّل دعوتم کن
بهار تا همیشه سبز! برگرد
به یک بوییدن گل دعوتم کن
اگر چه مانده دلتنگ صبوری
گرفته شوق ما رنگ صبوری
تمام عشق! تا وقتی نیایی
به سینه میزنم سنگ صبوری
فقط حسرت کشیدن قسمتم بود
از این و آن بریدن قسمتم بود
اقلاً کاش بعد از این همه رنج
تو را یک پلک دیدن قسمتم بود
بیا اردیبهشتم را عوض کن
مسیر سرنوشتم را عوض کن
بدون تو، درخت و سایه و ماه
نمیخواهم، بهشتم را عوض کن
- چهارشنبه
- 1
- خرداد
- 1398
- ساعت
- 0:40
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
سید حبیب نظاری
ارسال دیدگاه