علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
همه روزه بودند و در انتظار
که روید گل با شکوه اذان
همه روزه بودند و افطار شد
و یک سفرۀ ساده روی زمین
دو تا قرص نان بود و یک کاسه شیر
و یک کاسۀ آب، تنها همین
فقیری به در زد، کسی خانه نیست؟
منِ بینوا را کمی نان دهید
صدایش که بوی غم و رنج داشت
به گوش همان روزهداران رسید
نگاهی به یکدیگر انداختند
گل خنده بر رویشان نقش بست
و تصویر همرنگی از همدلی
بر آن چهرههای خدایی نشست
علی از سر سفره برخاست زود
به یک دست نان و به یک دست، شیر
غذا را علی برد تا پشت در
نباید گرسنه بماند فقیر
سر سفره، آن شب جز آن چند گل
خدا بود و آواز و مهتاب بود
همه روزه بودند و افطارشان
به جز مهربانی، فقط آب بود
- پنج شنبه
- 2
- خرداد
- 1398
- ساعت
- 16:38
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
مصطفی رحماندوست
ارسال دیدگاه