یکی نیست بین شما غیرتشو محک کنه
دستای بستمو وا کنه به من کمک کنه
من پیر مرد تحمل دویدن ندارم
قدرت ایستادن و دوباره رفتن ندارم
منو با خنجر و شمشیر جفاتون بکُشید
اما اینقدر توی کوچه های این شهر نکشید
کوچه ای که بین اون سیلی به زهرا می زدند
یاس هجده ساله ی حیدر و تنها می زدند
ظلم و بیداد شما قلب منو خون می کنه
دل خون من یاد رقیه خاتون می کنه
منو عمه ام رقیه هر دو تا مثل همیم
هر دو تامون پی ناقه ی شماها دویدیم
همونی که معجر از سر رقیه می کشید
منو با سر برهنه از خونه بیرون کشید
همونی که عمه ام رقیه رو کتک می زد
من پیرمرد و با تازیونه کتک می زد
همونی که عمه ام رقیه رو مسخره کرد
تو کوچه با خنده هاش بند دلم رو پاره کرد
منِ پیرمرد و اینقدر اذیت نکنید
اینقدر با دست بسته تو مدینه نکشید
این یه ارثه همه ی آل علی غریب باشن
حتی توی خونشون تنها و غم نصیب باشن
منم آخر از میون جمع نامردا میرم
مث عمه ام رقیه توی غربت می میرم
شاعر:مسعود مهربان
- سه شنبه
- 14
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 16:38
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه