• سه شنبه 28 فروردین 03

 حسن لطفی

بستر حضرت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام -(كیست این مرد كه شب كیسه‌ی خرما می‌بُرد)

507

كیست این مرد كه شب كیسه‌ی خرما می‌بُرد
روز می‌آمد و از سینه نفسها می‌بُرد
كیست این مَرد كه تا تیغ به بالا می‌بُرد
رزم را با مدد از حضرت زهرا می‌بُرد

این خدا نیست ولی مقصدِ هر راه است این
اَشهدُ اَنَّ علیّاً ولیّ الله است این


كیست این شیر كه از خصم جگر در آورد
از میانِ كمرش تیغِ دوسر در آورد
از دلیرانِ عرب جمله پدر در آورد
کار او بود که اسلام ثمر در آورد

یاعلی روز و شب و شمس و قمر می‌گویند
ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر می‌گویند


آه همسفره‌ی کوری دل ویرانه کجاست
نان پز خانه‌ی این جمع یتیمانه کجاست  
مرکب بازیِ این طفل در این خانه کجاست
شانه‌ی بارکش و دستِ کریمانه کجاست

پیرزن پیش تنور است که آقایم کو
کودکی چشم به راه است که بابایم کو


گرچه از ضربه‌ی شمشیر سرش ریخت بهم 
زهر کاری شد و با سر جگرش ریخت بهم
تا علی ریخت بهم دور و برش ریخت بهم
دید چشمان طبیب و  پسرش ریخت بهم 

آه در آتش غم حاصل زینب را ریخت
سر تکان داد طبیب و دل زینب را ریخت


سوخت از حرف طبیب از خبرش عباسَش
می‌زند روی سرش هِی به سرش عباسَش 
روضه خوانش حَسنش نوحه گرش عباسَش
قلبِ او هست حسین و جگرش عباسَش

وقت روضه شد و عباس به زانو اُفتاد
رفت از حال علی  درد به پهلو اُفتاد


وای از امروز حسن گوشه‌ی بستر اُفتاد
باز هم یادِ غمِ بسترِ مادر اُفتاد
خواهر اُفتاد زمین تا كه برادر اُفتاد
یادِ روزی كه رویِ مادرشان دَر اُفتاد

هیزم و آتش و كابوس عجب بد دردی است
ضربِ نا مَحرم و ناموس عجب بد دردی است


قنفذ از راه از آن لحظه كه آمد میزد
تازه می‌كرد نفس را و مجدد میزد
وای از دستِ مغیره چقدر بد میزد
جای هركس كه در آن روز نمیزد میزد

آخرین حرفِ علی  بود خواهش می‌كرد
زینبش را به اباالفضل سفارش می‌كرد


زینم آه ببینی غمِ حنجرها را
می‌کشی روی جگر داغ برادرها را
بعد از آن جمع کنی پاره‌ی پیكرها را
میزنی چند گره معجرِ دخترها را

میزنی داد به گودال حرامی نزنید 
تبر كوفی و سر نیزه‌ی شامی نزنید
(حسن لطفی)

  • سه شنبه
  • 7
  • خرداد
  • 1398
  • ساعت
  • 18:56
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران