داغ صادق شرر سينه ام افروخته کرد
جگرى سوخته ياد از جگر سوخته کرد
جگرى سوخته کز داغ بر افروخته بود
باز هم از اثر زهر جفا سوخته بود
بر جگر آنکه ولايت به موالى همه داشت
محنت کشتن اولاد بنى فاطمه داشت
آن امامى که لواى شرف افراخته بود
زهر منصور به جانش شرر انداخته بود
آه از آنروز که بگرفت زطاغوت زمان
آتش از چار طرف خانه او را به ميان
وندر خرمن آتش ولى رب جليل
راه مى رفته و ميگفت منم پور خليل
شعله را چون به در خانه تماشا مى کرد
ياد آتش زدن خانه زهرا مى کرد
آنکه هم ظاهر رو هم باطن ما مى داند
با دلش زهر چه کرده است خدا مى داند
روح دين بود ولى بى تب و بى تابش کردند
شمع کانون وفا بود که آبش مردند
چارمين قبله عشق است به دامان بقيع
رونق ديگر از او يافت گلستان بقيع
شاعر:سید رضا موید
- چهارشنبه
- 15
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 5:9
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه