سجاده ز زیر دست و پایم نکشید
و از کینه ز دوش من عبایم نکشید
من غرق مناجات و دعایم، دل شب
هنگام نماز، بی هوایم نکشید
با خود ببریدم ولی از روی جفا
آتش به سر صحن و سرایم نکشید
من پیرم و زانوان من بی رمقند
با پای برهنه در قفایم نکشید
سر باز و برهنه پا و دستان بسته
اینگونه میان کوچه هایم نکشید
از شعله ی آتش شده آزرده دلم
پشت در خانه ماجرایم نکشید
هرگز نبود گریه ام از بابت منصور
من گریه کن کرب و بلایم، نکشید
- چهارشنبه
- 29
- خرداد
- 1398
- ساعت
- 11:7
- نوشته شده توسط
- عادل لاله چینی
- شاعر:
-
عادل لاله چینی
ارسال دیدگاه