دلم بي قراره ، چشام هي ميباره
داره ديگه كم كم
تموم ميشه دوري
چي به روزم آورد
يه دنيا صبوري
ميبيني كه ديگه
زمين گير و پيرم
با بال شكسته
از اين كوفه ميرم
ديگه به آخرش رسيد
قصه ي اين جداييمون
چه جالبه كه داريم اشك
ميريزيم هر دوتاييمون
فداي اشكات
فاطمه جان بهم بگو خوب شده چشمات
بگو ببينم
قصه ي ديوار و در و گفتي به بابات
فداي اشكات
—————-
توام غرق آهي ، واسم چشم به راهي
وضو تا گرفتم
صداتو شنيدم
كه گفتي بيا اي
تمومه اميدم
تا چن لحظه ديگه
علي ميشه راحت
كه سي ساله زهرا
دلم تنگه واست
راستي بيا بهم بگو
كه زخم بازوت خوب شده
ميخوام بدونم فاطمه
كه درد پهلوت خوب شده
يادم ميمونه
ديدم روي ديوار و در لكه ي خونه
ديدم يه نامرد
آتيش آورده خونه مونو ميسوزونه
يادم ميمونه
—————
دلش خونه زينب
پريشونه زينب
بهش گفته بودي
يه روز تو مدينه
كه داغم رو آخر
تو كوفه ميبينه
ميرم سمت مسجد
اونم نيمه جونه
ميترسم از اون روز
كه تنها بمونه
همون روزي كه آخرش
تو قتلگاه غوغا ميشه
حسينتو ميبيني كه
از پشت سرش جدا ميشه
سرش رو بردن
پاشو ببين لباس پيكرش رو بردن
طاقت ندارم
كه ببينم چادر دخترش رو بردن
سرش رو بردن
- پنج شنبه
- 30
- خرداد
- 1398
- ساعت
- 17:50
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
میلاد قبایی
ارسال دیدگاه