بیا که آینۀ روزگار زنگاریست
بیا که زخمِزبانهای دوستان، کاریست
به انتظار نشستن در این زمانۀ یأس
برای منتظران، چاره نیست؛ ناچاریست
به ما مخند اگر شعرهای سادۀ ما
قبول طبع شما نیست؛ کوچه بازاریست
چه قابها و چه تندیسهای زرّینی
گرفتهایم به نامت که کنج انباریست!
نیامدی که کپرهای ما کلنگی بود
کنون بیا که بناهایمان طلاکاریست
به این خوشیم که یک شب به نامتان شادیم
تمام سال اگر کارمان عزاداریست
نه این که جمعه فقط صبح زود بیدارند
که کار منتظرانت همیشه بیداریست...
- شنبه
- 1
- تیر
- 1398
- ساعت
- 12:1
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
سعید بیابانکی
ارسال دیدگاه