• دوشنبه 3 دی 03


شعر قصیده وار امام هادی علیه‌السلام -(سخن از ظلمت و مظلومیت آمد به میان)

475

سخن از ظلمت و مظلومیت آمد به میان
شهر بیداد رسیده‌ست به اوج خفقان

از خداوند نباید اثری باشد اگر
از دهان «متوکل» برسد صوت اذان

بر لب منبر و مسجد، زده شد مهر سکوت
مجرم است آن‌که برد نام علی را به زبان

راویان سلسله در سلسله در بند شدند
شیعیانی متواری شده همپای زمان

بدعتی تازه بنا گشت از آن لحظۀ تلخ
که مزار پسر شاه نجف شد ویران

دلم از درد شکسته‌ست خدا می‌داند
آه این قصۀ جانسوز ندارد پایان

باز بی‌وقفه به دریا زده‌ام باداباد
نیستم، نیستم از عاقبتش دل‌نگران

جان به کف باید از اولاد علی دم زد و بس
«ابن سکیت» چنین راه به ما داده نشان

عقل دیگر سر عقل آمد و بی‌واهمه گفت:
قلب بی‌دغدغۀ عشق ندارد ضربان

دهمین عشق بلافصل! سلام ای دریا!
پاک‌تر از نفس صبح سلام ای باران!

خود به خود پرده ز چشمان تو می‌رفت کنار
که حقیقت نشد از چشم تو آنی پنهان

به حضورت به قدومت شده دلگرم زمین
به سحرهای سجود تو گواه است زمان

شرح و تفسیر نگاه تو کتابی‌ست جدا
جذبۀ ماه، پراز مهر، وَ تیغی بُرّان

از در «جامعه» هرکس به حقیقت برسد
غفلت جامعه او را نکند سرگردان

همگی دست به شمشیر، چه می‌فرمایید؟
آسمان منتظر توست کران تا به کران

تو فراتر ز بیانی به خداوند قسم
سخن شعر نبوده‌ست به جز «سَبقِ لِسان»

متن تاریخ فقط گفت که مسموم شدی
هیچ‌کس هیچ نگفت اینکه چه بوده جریان؟

سامرا کشت تو را نور تو خاموش نشد
سامری مانده و انگشت تحیر به دهان

غم دیدار حرم کنج دلم جا خوش کرد
به دعایی دل ما را به مرادش برسان

  • شنبه
  • 1
  • تیر
  • 1398
  • ساعت
  • 12:11
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران