به دل بغضی هزاران ساله دارم
شبیه نی، هوای ناله دارم
تو را در خود اگر پنهان نکردهست
چرا این خاک بوی لاله دارد؟
دلم تا هست، غمناک هویزهست
رها در وسعت پاک هویزهست
ببین! عطر شقایق دارد انگار
دل من مشتی از خاک هویزهست
همیشه فرصت پرواز باقیست
هوای یک دهن آواز باقیست
شگفتا! وسعت سبز هویزه
هزاران زخم خورد و باز باقیست
نشان یک شهید بینشان را
پلاکی، چند تکه استخوان را
تو میگردی که در خاک هویزه
بیابی پارههای آسمان را
منِ تنها و بیکس، داغ دارم
فرو میریزم از بس داغ دارم
مگر من آخرین نخل هویزهام
که یک بیتالمقدس داغ دارم؟
دلی اهل توکّل داری ای خاک!
و یک دنیا تحمّل داری ای خاک!
هزاران لالۀ گمگشته دارم
نشان از این همه گل داری ای خاک؟
زلال موجهای پرپرت را
تمام وسعت پهناورت را
شب آمد، من دلم را دادم از دست
تو نخلستان به نخلستان سرت را
دلت خون است، اما نخلهایت
تمام عمر برجا، نخلهایت
شگفتا، بیسرند و باز برپا
چه کرده عاشقی با نخلهایت؟
چرا مثل تو خاکستر نباشم
به خون غلتیده و پرپر نباشم
سرم را کاش یک خمپاره میبرد
که از یک نخل هم کمتر نباشم
- شنبه
- 1
- تیر
- 1398
- ساعت
- 12:27
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
سید حبیب نظاری
ارسال دیدگاه