کنار فضه صمیمانه کار میکردی
به کار کردن خود افتخار میکردی
و میوههای بهشتی به پایت افتادند
همان شبی که هوای انار میکردی
دلیل خندۀ حیدر! چه شد که بعد پدر
مدام گریۀ بیاختیار میکردی؟
خودت به دست خودت دانههای اشکت را
سر مزار عمو ماندگار میکردی
چه شد محبت همسایهها؟ که مهرت را
چه مادرانه به آنها نثار میکردی...
و شقشقیه به نهجالبلاغه رو آورد
شبی که پشت به این روزگار میکردی
چقدر خانه مرتب شد آن شب آخر
اگر مریض نبودی چکار میکردی؟
- شنبه
- 1
- تیر
- 1398
- ساعت
- 14:30
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
عاطفه جوشقانیان
ارسال دیدگاه