از آسمان عصمت خورشید انور آمد
کرّوبیان سرودند ظلمات شب سر آمد
آن آفتاب رحمت و آن ماه برج عصمت
چون نور مهر رخشان از جیب خاور آمد
تا آن مه دل آرا تابید از مدینه
بر جان اهل عصیان صد شعله آذر آمد
شد پرتو جمالش مشکات آفرینش
آنسان که از فروغش هستی منوّر آمد
از دودمان احمد بار نخست نوری
آمد پدید، گفتند سبط پیمبر آمد
حوران باغ رضوان فوج ملک شتابان
تبریک گو به زهرا با درّ و گوهر آمد
هم آب و آتش و خاک هم باد با تذلّل
بر درگه جلالش هر یک چو چاکر آمد
بوسد مگر قدومش، از آسمان چارم
امروز صبحگاهان خورشید انور آمد
جویندگان حق را هنگام تشنه کامی
چون راح جان فزایی آن روحپرور آمد
از حسن بیمثالش شد مست کون و امکان
گویی به جمع مستان ساقی و ساغر آمد
آری کمند زلفش در صید عشقبازان
سرگشتۀ ولا را مانند چنبر آمد
ازبس که روی خوبش زیباست همچو خُویش
دیوان حسن را او عنوان دفتر آمد
نامش حسن علی را دلبند و نور دیده
جانی به شکل انسان گوئی مصوّر آمد
تا از زلال لعلش از بوسه کام گیرد
بابش علی اعلی ساقی کوثر آمد
زهرا چو بوسهای زد بر لعل شکرّینش
ارزان بهای قند و بازار شکر آمد
از مردمان حوران اسپند شد مهیا
بر نقض زخم چشمش از خُلد مجمر آمد
گوئی گذر فتاده بر زلف او صبا را
کز هر طرف شمیمی از بوی عنبر آمد
آری زیمن جودش وز دولت وجودش
بر جمله کون و امکان الطاف داور آمد
تا خلق را رهاند از ظلمت و جهالت
نوری زلطف سرمد بر خلق رهبر آمد
تا جامعه نماند بیمقتدا و سرور
بعد از علی به عالم مولا و سرور آمد
در نیمه ماه طاعت، از فیض آن ولادت
صد لطف و صد عنایت بر هفت کشور آمد
شد جمله اهل عصیان غمگین و مات و حیران
تا از نژاد خوبان فرزند حیدر آمد
از دودۀ امامت آن مظهر کرامت
بر هدم تیرگیها رخشنده اختر آمد
چندی زمان گذشت و شد جامعه پرآشوب
کز ظلم و جور و طغیان دلها مکدّر آمد
آنسان جفا نمودند بر اهل بیت عصمت
کز دیدگان عشّاق خوناب احمر آمد
تا فتنهها بخوابد در عصر ظلم و طغیان
آن مظهر صبوری سردار لشگر آمد
آن نو گل رسالت در حلم و بردباری
مانند جد پاکش الگو و مظهر آمد
چون دید اهل طغیان غوغا کنند و بلوا
تدبیر آن چنان کرد تا جمله احقر آمد
آن صلح چون جهادش با فوج فتنه جویان
چون آتشی به جان قوم ستمگر آمد
حلمش چنان شکستی بر لشکر عدو زد
گوئی به کشتزاران آفت ز صرصر آمد
صبرش شدی چه مطلوب در فتنهها و آشوب
کز صولتش هزاران شورش مسخّر آمد
ما را چه جای وصف آن حسن لایزالی است
کاندر مدیح حسنش عالم سراسر آمد
در دل اگرچه بودی وصف جمال آن یار
از همّت رفیقان طبعم سخنور آمد
ما را تفقّدی کرد آن معدن کرامت
کز لطف بیشمارش وصفش میسّر آمد
روزی رسد بهگوش دلدادگان عشقش
کان وارث شفاعت در صفّ محشر آمد
گو ای صبا ز «#فانی» عشّاق سرگران را
ای بیدلان کجائید دلدار و دلبر آمد
- دوشنبه
- 3
- تیر
- 1398
- ساعت
- 9:56
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
عباس داداش زاده
ارسال دیدگاه