غزل میگفت سقا دست هایش
	
	زمین افتاد یکتا دست هایش
	
	چگونه نشکند پشت برادر؟؟
	
	که تن یک جا و یک جا دست هایش
	فدای جان پر درد تو زهرا
	
	که می گفتی :خدایا؟دست هایش
	
	به حسرت عرشیان دیدند آَن روز
	
	بغل کرده خدا را دست هایش
	
	به گردابی ز نامردی این قوم
	
	ز پا افتاده حتی دست هایش
	
	اگر آن روز افتادند بر خاک
	
	سرا پا مانده دین با دست هایش
	
	ابالفضل آن علمدار دلاور
	
	پناه ماست فردا دست هایش
	
	شاعر:فتانه افرسی نیا
- پنج شنبه
- 16
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 13:13
- نوشته شده توسط
- علی

 
                 
                 
  
   
  
  
  
  
  
  
                                 
                                 
                                 
                                 
                                 
                                
 
     
     
     
     
                
                
ارسال دیدگاه