گریه كن گریه اى دیدۀ من
درعزاى على شاه عالم
ازجفاى عدو درره حق
كشته شد فخر اولاد آدم
مرتضى شاه عشق و ولایت
معدن جود و كان كرامت
كشته شد در ره دین و ایمان
مجرى قسط و عدل و عدالت
گریه كن گریه اى دیدۀ من
بى پدرشد یتیمان كوفه
وا مصیبت ازاین جور دشمن
دیده تر شد یتیمان كوفه
كودكى گوید آن دیگرى را
پس چرا یاور ما نیامد
بارالها چه شد آخرامشب
یار نان آور ما نیامد
شاید از ما خطا دیده یارب
مرد حق باور ما نیامد
شب ز نیمه گذشت و سحرشد
یار جان پرور ما نیامد
آخرین دفعه اورا كه دیدم
بوسه برگونه و بر لبم زد
لحظه هایى كه ازمن جدا شد
داغ حسرت به تاب و تبم زد
مهربان بود و تاج سرمن
هم پدربود و هم سرورمن
گوییا كشته شد شاه محشر
كی بود این سخن باور من
مهربانى فقط جرم اوبود
جان من بود و هم پیكرمن
ایخدا چاره ای كن كه امشب
بار دیگررسد یاور من
من كه سیماى اورا ندیدم
چونكه چشمان بینا ندارم
اومرا چشم جان بود و دلبر
از فراقش چنین بى قرارم
اونوازشگرى مهربان بود
مهربان تر زاهل جهان بود
گفتمش نام خودرا بگوید
زد صلا زین سخن بگذرم من
باعث اصرارمن شد بگوید
كمترین بندۀ داورم من
من كه ازاونشانى ندارم
تا بپرسم فلانى كجارفت
هرزمان كه قدم رنجه میكرد
درخرابه هواى دگربود
آنكه باگوش جان مى شنیدم
نغمه ها و نواى دگربود
ذكرو تسبیح قدّوسیان را
من كه باگوش جان میشنیدم
بانگ تكبیرخورشید شب را
هرشب از آسمان مى شنیدم
ازخدا خواهم امشب كه اورا
بار دیگر بدینجا رساند
گرقدم رنجه فرماید امشب
ازغم و غصّه دل را رهاند
اى قلم زین سخن بگذرامشب
محنت دیگرى را رقم كن
زنده چون شهریارجهان نیست
مرغ دل را دگرآشیان نیست
قاتل مرتضى چون درعالم
بویى از آدمّیت نبرده
بگذرازاین سخن ابن ملجم
دل برافكار شیطان سپرده
بردیار حقیقت سفركن
چون من افشاى ظلم و ستم كن
كربلاى حسین را كه دیدى
عاشقى را درآنجا علم كن
عاشق بی بدیل شه دین
هركه باشد چو زینب نباشد
در دیاربلا زار و غمگین
هركه باشد چوزینب نباشد
درشب عاشرماه ماتم
آن شب شور و شیدایى و غم
درسرا پردۀ عبد صالح
تشنه گی بود و لبهاى ضیغم
زینب آمد كه اورا ببیند
لحظه ای نزد سقا نشیند
درد دل با برادر بگوید
گل زگلزار آیینه چیند
تا رها گردد از محنت آن شب
قلب زار وپریشان زینب
صحبت از فتنه هاى عدو شد
درحضور دوقلب معّذب
بین آنها چنان گفتگو شد
آرزو مصدر آرزو شد
درد دل شدفراموش زینب
تا كه بااین سخن روبرو شد
اى عزیز دل و جان حیدر
جان سقا وابن پیمبر
- سه شنبه
- 4
- تیر
- 1398
- ساعت
- 13:4
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
مژده اردبیلی
ارسال دیدگاه