آخرین پرده ز آئینه ی اسرار افتاد
فاجعه ، تیره ترین صبح شبی تار افتاد
کوفه یا شام؟ و یا مکه؟ و یا کرب و بلا؟
قرعه انداخته شد ،، کوفه عزادار افتاد
صبح شومی که در او ماه نمیکرد غروب
دامن حادثه در پنجه ی اجبار افتاد
کم کم از ماذنه ها بانگ اذان می آمد
سایه ی مرگ به خورشید شرر بار افتاد
کوفه از بستر خود خواست به پا برخیزد
جهل زانو زد و غلطید و ،، دگر بار افتاد
مسجد شهر مهیای غمی سنگین شد
عاقبت در ستم کوفه گرفتار افتاد
همه در حال نمازند ،،، علی پیش نماز
"قل هوالله و احد " گفت وبه اقرار افتاد
خم نشد آنکه به تاریخ ، به محراب خمید
در غم انگیزترین سجده ی ایثار افتاد
با خبر بود ز تقدیر ، ز عبدالرحمان
کس ندانست، ولی راز پدیدار افتاد
ذکر خود گفت به تسبیح به توحید رسید
منتظر بود به شمشیر ،،، به تکرار افتاد
ناگهان از لب محراب صدایی آمد
لرزه ناگه به صف سجده ی انصار افتاد
همه در همهمه بودند ز جا بر خیزند
رو به محراب ولی حیدر کرار افتاد
آنکه یک عمر نیاسوده ز نامردی دهر
کج شد آرام به پهلو و سبکبار افتاد
قامتی خسته به خاک آمد و در یاد علی
سینه ی فاطمه و خاطره ی یار افتاد
دیده ، "یا فاطمه ای" گفت و ، به روی همه بست
شاید آن لحظه به یاد در و دیوار افتاد..
زخم شمشیر به پیشانی او آمده بود؟
چون شکافی که به آئینه ی رخسار افتاد
صف کشیدند خلایق که به پا بوس افتند
بر سرخود زد و پیش از همه دستار افتاد
اشک شوقی به لب چشمه ی خون آمده بود
موج خون آمد و بر هم زد و خونبار افتاد
کس نمی دید که با خون علی در محراب
نقشی از منظره ی نهر و علمدار افتاد
قصه ی درد علی مرگ؟ نه .. سجاده ی اوست
ور نه در معرکه این حادثه بسیار افتاد
دیدم از مرثیه هایی که «امانی» می گفت
ناله شد آتش و در خرمن اشعار افتاد
- سه شنبه
- 4
- تیر
- 1398
- ساعت
- 13:5
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
علیرضا امانی مجد
ارسال دیدگاه