صحنه را چشم خدا غمزده رؤیت میکرد
دشت را حال تو صحرای قیامت میکرد
ماه ، از بسکه سراپای تو بوسیدن داشت
تیر با تیر سر بوسه رقابت میکرد
در مصاف تن بی دست تو هرکس که رسید
کاش تنها به دو سه ضربه قناعت میکرد
جهلشان تا به کجا بود که هر ملعونی
پیش از ضربه زدن نیت قربت میکرد
زخم یک دو سه و صدها و هزاران،آنقدر
که تنت داشت به درد همه عادت میکرد
آب در داغترین روز ازل تا به ابد
به ترک های لبت داشت حسادت میکرد
از همان خیمه تو دستور اگر می دادی
که:به این سمت بیا،آب اطاعت میکرد
ساقی مشک به دوشي به دل آب زده!
تشنه جان دادنت از عشق دلالت میکرد
داغت آنقدر بزرگ است که کم آوردیم
کاش اینبار خدا ذکر مصیبت میکرد
شاعر:علی اصغر ذاکری
- پنج شنبه
- 16
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 13:24
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه