تیر بر مشک زدند و ز جفا خندیدند
یکصدا در همه ي کرب و بلا خندیدند
تا بسوزند دل فاطمه و اُمّ بنین
پایکوبان همه با ساز و نوا خندیدند
تا که زیبایی چشم قمر از هم پاچید
همره حرمله اولاد زنا خندیدند
سر او خرد شد از ثقل عمود آهن
تا که دیدند سرش گشته دو تا خندیدند
تا شنیدند حسین "انکسر ظهری" گفت
به زمین خوردن شاه شهدا خندیدند
ضمن تبریک به هم ، سوی حرم میرفتند
قوم محروم ز شرم و ز حیا خندیدند
وقت پاره شدن گوش یتیمان حرم
نا کسان بی خبر از قهر خدا خندیدند
شاعر:صابر خراسانی
- پنج شنبه
- 16
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 13:34
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه